خاطره آبکی
شاید برای شما هم اتفاق افتاده است که یه چیزی(مثلا پول)رو جایی مخفی کرده باشید وچند ساعت بعد بر داشته باشید. وبعد از آن هر وقت آن شئ لازمتان شود آن مکان (ببخشید که نمیتونم پارانتز بندازم (چون سریّه)) را چند بار بگردید .
این خاطره رو که الان میخوام براتون بگم تنم می لرزه .
با زحمت دارم تایپ میکنم .
یه روزتعطیل آفتابی بود.
تازه از خواب بلند شده بودم .
زنگ تلفن خورد .
منتظر کسی نبودم .
رفتم گوشی رو بر داشتم .
یه صدای غریبی از اون ور گفت:
سلام ببخشید شما آقای مختاری هستید .
عصبانیشدم .
گفتم 4 سومی رو صفر بگیر .
این مختاری کی بود که هر کس و نا کسی اونو با من اشتباه میگیرفت.
شمارش 5604113 بود .
اینو وقتی فهمیدم که یکی زنگ زد و وقتی گوشی رو برداشتم گفت:
ببخشید عوضی گرفتم .
منم که کلافه شده بودم .
شماره اصلی رو ازش گرفتم که اگه یکی دوباره عوضی گرفت بهش بدم .
گفتم این همه آدم باهاش کار دارن .
حتما آدم مهمیه .
بهتره بهش زنگ بزنم .
شاید یه جوری بدردم بخوره .
نمیدونم چی شد که ناخوداگاه شماره رو گرفتم .
صفر گوشی رو با تمام قدرت فشار دادم .
صدای نسبتا نازکی ( صدای مردانه ) جواب داد:
بله بفرمایید :
مونده بودم چی بگم
الو سلام ببخشید شما آقای مختاری هستید .
بله شما !
شما منو نمیشناسین . خب شاد هم بشناسید خیلی ها شماره تلفن شما رو با مال من عوضی میگیرند .
بله خیلی خب
اگه بتونین بیاین به این آدرس تا با هم صحبت کنیم .
خیابان کاکا جاوتر کوچه ی بدختر پلاک 506
چشم خدانگهدار
By